loading...
پایگاه بسیج خیبر
محمد میرزاوند بازدید : 1 چهارشنبه 17 مهر 1392 نظرات (0)

 

 بزرگداشت هفته ی دفاع مقدس بزرگداشت ملتی بزرگ است، که توانست با استقامت و پایمردی و تکیه بر ایمان به خدا در جنگی نابرابر و تحمیلی، در برابر زورمداران عالم ایستادگی کند. همه ی ما به شهدا بدهکاریم. به آنهایی که کوچه هامان را به نام شان کردیم، که هر وقت نشانیِ منزل مان را می دهیم، بدانیم از گذرگاهِ کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم، بدهکاریم. اگر ما در طول سال فقط چند روز را به یاد شهدا اکتفا کنیم، در حق شان جفا کرده ایم. نویسندگان و شاعران اگر در حق شهیدان کم بگذارند، در حق خون کوتاهی کرده اند.

هفته ی دفاع مقدس به مسئولین، مردم و نسل نو یادآوری می کند که خون های زیادی به خاطر ماندگاری این نظام مقدس روی زمین ریخته شده است. مردم ما باید قدر کهنه سربازان خود را بدانند و با انجام واجبات و ترک محرمات مراتب شادی روح شهدا را فراهم سازند.

هفته ی دفاع مقدس می تواند تلنگری باشد برای ما بچه های جبهه و جنگ، که صداقت، ایثار و از خودگذشتگی خود را فراموش نکنیم. تلاش کنیم با غرق شدن در امور صرفاً مادی و دنیوی اعمال نیک گذشته ی خود را حبط نکنیم. ما هم به آن روزهای پر از خاطره  بدهکاريم.

برادر، خواهر؛ ما بدهکاريم! پدر، مادر، همسر، فرزند، ما بدهکاريم. دوستان من، رفقا، ما بدهکاريم. آقاي مهندس، آقاي دکتر، حاج آقای بازاری، ما بدهکاريم. آقاي معلم، استاد، کارگر، کارفرما، ما بدهکاريم. آقاي وکيل، آقای   وزير، جناب نماينده، آقاي رئيس، ما بدهکاريم! ما به آن مادر و پدر که با اشک و گريه، فرزندشان را روانه ی جبهه کردند، بدهکاريم. به آن خانمي که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه «بابا» را تا هميشه بر دل خواهد داشت، بدهکاريم. به مظلوميت آن شهيدي که دلش براي تنها دخترش تنگ مي‌شد، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت، بدهکاريم. به مادران چند شهید داده ای که قلبشان را چند تکه کردند و هر تکه را جدا و طی مراسمی باشکوه ، در هاله ای از احساس به پیشگاه حضرت داور هدیه دادند، بدهکاریم.

به بزرگي و غرور آن امير ارتش که به او گفتند دخترت روي تخت بيمارستان منتظر ديدن توست، برگرد، اما او به خاطر صدها جوانِ هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زماني به خانه برگشت که جسد دخترش را دفن کرده بودند!... بدهکاريم.

ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران ، به اندازه قطرات خون به ناحق ريخته شده، مدیونیم. به مظلوميت و معصوميت دختران و پسران بابا نديده، به گريه‌هاي شبانگاه همسران شوهر از دست داده، بدهکاريم. به بزرگي پيرمردي که کمر خم نکرد و بر جنازه ی تنها فرزندش نماز خواند، بدهکاريم. به آنهایی که وقتی بی آب شدند قمقمه ها را خاک کردند تا کمتر یاد آب بیفتند، مدیونیم. ما به امام (ره)، به ايران، به اسلام، بدهکاريم.

شهیدِ من، ما نه تنها به تو بدهکاریم، بلکه از تو خجلت زده ایم. ما به خاطر اوضاعی که امروز به وجود آورده ایم، از تو شرمنده ایم.

تو رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

تو رفتی که ماه محرم هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟

شهید من، جای پلاک تو، این روزها، زنجیرهای قطور جایگزین شده !

جای شلوار خاکی تو، شلوارهای پاره پوره و چاک چاک، جایگزین شده!

جای پیراهن ساده ی مردانه ات را،  تی شرت های مارک دار گرفته.

عزیز من؛ اوضاعی  دیدنی داریم امروز!

پسرانمان زیر ابرو  بر می دارند ! دخترمان ابرو تیغ می زنند !

پارک ها ، سینماها ، پاساژها، شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

شهید من، تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را، این ها مانده اند و دارند خودشان را گم می کنند !

شهید من، امروزه  به ریـــــش می خندند ... به چــــــادر می خندند ...

به لبــاس پیــغمــبر می خندند ...

شهید من، بیا و ببین که این ماهواره ها چه بلایی به سر خانواده های ما آورده است! به اسم تجدد و پیشرفت، امواج مسمومی که از زهر مار خطرناک تر است را به خانه های مان هدایت کرده ایم و با دست خودمان تیشه بر ریشه ی ایمان مان می زنیم.

راســــتی  شهید من ... این کتاب صورت هم عالمی دارد! فیس بوک را می گویم. شرف و ناموس و اعتقاد بعضی ها را بر باد می دهد!

عکس هایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان می گذارند، که آدم شرمش می شود نگاه کند.

شما می گفتی یاعــــلی و زندگی می ساختی

اینها عکس می گذارند ... خاطر خواه می شوند ...

زندگی شروع می شود آن هم با یک لایــــک...

فردا هم طــــلاق!

عجب پروسه ای!!!

این هم به نام آزادی....!!!

بگذار فضا را عوض کنم.

بگذار این جمله ی شهید اهل قلم، شهید آوینی را تکرار کنم؛

                          

«اي شقايق هاي آتش گرفته،  دل خونين ما شقايقي است كه داغ شهادت شما را به خود دارد، آيا آن روز نيز خواهد رسيد كه بلبلي ديگر در وصف ما سرود شهادت بسرايد؟»

و کلام پایانی:

در تمنای نگاهت، بی قرارم، تا بیایی

 من ظهور لحظه ها را می شمارم، تا بیایی

خاک لایق نیست تا تو رویش پا گذاری

در مسیرت جان فشانم، گل بکارم، تا بیایی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    بسیجی عزیز به کدام بخش ها بیشتر رسیدگی شود؟
    بسیجی عزیز نظر شما در مورد رفتن به اردو ، کجاست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 48
  • کدهای اختصاصی
    Oneline users :

     

    حدیث

    رنک الکسا

    پیج رنک

    دیکشنری

    تماس با ما

    اوقات شرعی

    چاپ این صفحه

    ابزار امتیاز دهی